بسمه تعالی
با زلال حقیقت
قالَ الاْ مامُ ابوجَعْفَر محمّد بنِ عليّ باقرُ العلومِ (ع):
إ ذا ارَدْتَ انْ تَعْلَمَ انَّ فیكَ خَيْراً، فَانْظُرْ إ لى قَلْبِكَ فَإ نْ كانَ يُحِبُّ اهْلَ طاعَةِ اللّهِ وَ يُبْغِضُ اهْلَ مَعْصِيَتِهِ فَفيكَ خَيْرٌ؛ وَاللّهُ يُحِبُّك ، وَ إ ذا كانَ يُبْغِضُ اهْلَ طاعَةِ اللّهِ وَ يُحِبّ اهْلَ مَعْصِيَتِهِ فَلَيْسَ فيكَ خَيْرٌ؛ وَ اللّهُ يُبْغِضُكَ، وَالْمَرْءُ مَعَ مَنْ احَبَّ . –اصول كافى ، ج 2، ص 103، ح 11، وسائل الشّيعة: ج 16، ص 183، ح 1.
ترجمه :
فرمود: اگر خواستى بدانى كه در وجودت خير و خوشبختى هست يا نه ، به درون خود دقّت كن. اگر اهل عبادت و طاعت را دوست دارى و از اهل معصيت و گناه ناخوشايندى ، پس در وجودت ، خير و سعادت وجود دارد؛ و خداوند تو را دوست مى دارد.
ولى چنانچه ، از اهل طاعت و عبادت ، ناخوشايند باشى و به اهل معصيت عشق و علاقه ورزيدى ، پس خير و خوبى در تو نباشد؛ و خداوند تو را دشمن دارد.
و هر انسانى با هر كسى كه به او عشق و علاقه دارد، با همان محشور مى گردد.
یک حکایت :
كيسه اى پارچه اى در دست داشت و مشت مشت از داخل آن كاه خرد شده بر مى داشت و بر سر مردم مى ريخت . با هر مشت كاه كه به هوا مى پاشيد با صداى بلند مى گفت :لا اله الا الله . مردم نيز تكرار مى كردند و دوباره مى گفت : محمدا رسول الله ، و مردم تكرار مى كردند.
اقوام و بستگان ميت ، زير تابوت را گرفته بودند و به سوى قبرستان مى بردند. پسران بزرگش، به دنبال تابوت حركت مى كردند و فرزندان كوچك تر كه اكنون غبار يتيمى بر سرشان نشسته بود در لابه لاى جمعيت بودند. آنها كه دل نازك تر بودند خود را به بچه هاى يتيم مى رساندند، دست نوازش و محبت بر سر آنها مى كشيدند و دلدارى شان مى دادند.
همه با حالتى اندوه بار جنازه را تشيع مى كرديم . در دلم به اين دنياى بى وفا، كه آخرش تاريكى گور است ، لعن و نفرين مى كردم . امام نيز در كنار من بود، او هم ساكت و در فكر بود، شايد او نيز مثل من فكر مى كرد.
در اين بين ، صداى ناله زنى برخاست . سرم را به عقب برگرداندم تا ببينم اين ناله جانسوز كه حاكى از درد جدايى بود از كيست ، صداى خواهر مرده بود، بيچاره حق داشت . مرگ برادر، براى خواهر بسيار ناگوار است و اين ناله و ضجه زدن، تنها كارى است كه از دست يك زن، بر مى آيد. اين صداى ناله ادامه داشت، تا اين كه عطا (یکی از علماء اهل سنت) از كوره در رفت . منتظر شد تا زنان كه پشت سر مردان حركت مى كردند، برسند. سپس رو به آن زن كرد و با عصبانيت گفت : زن بس كن ديگر، چه خبر است ، يا ساكت شو يا من همين الان برمى گردم و مى روم .
آن زن همچنان ناله و جيغ مى زد و صورتش را با ناخن هايش مى خراشيد. عطا كه كلافه شده بود خود را از لابه لاى جمعيت بيرون كشيد و از تشيع كنندگان دور شد و رفت . من كه نظاره گر اين صحنه بودم، از امام عقب افتاده بودم . خود را به او رساندم و دوباره در كنار هم، به راه ادامه داديم . نگاه پرسشگرانه اى به من كرد، يعنى اين كه چه خبر بود. گفتم : عطا، از گريه و شيون آن زن به ستوه آمد، و اعتراض كرد، اما چون آرام نشد بازگشت ، راستش من هم، دو دل شده ام كه ادامه بدهم يا برگردم .
امام فرمود: زراره ، با ما باش تا همراه جنازه برويم ، ما نبايد حق را براى باطل رها كنيم .
يعنى چه ؟
يعنى اين كه تشيیع جنازه اين مرد مسلمان را كه حق اوست ،براى زارى و شيون يك زن، نبايد رها كنيم ، هر چند آزارمان دهد.
به راهمان ادامه داديم و نماز ميت را هم خوانديم . ديگر تا گورستان راه زيادى نمانده بود. پسر بزرگ آن مرحوم ،جلو آمد و به امام باقر (ع ) گفت : خدا اجرتان دهد، خيلى ممنون ، زحمت كشيديد، شما ديگر بفرماييد، بقيه راه براى شما سخت است اين را گفت و رفت . گفتم : آقا، اين مرد كه اجازه داد، برگرديد و برويم ، من هم با شما كارى دارم .
زراره ، تو اگر مى خواهى برگرد، مگر، من با اجازه او آمده ام، كه با اجازه او نيز برگردم . من اين كار را براى ثواب زيادى كه دارد ، انجام دادم ؛ به همان اندازه كه شخص، جنازه را تشيع مى كند ،ثواب دارد.
منتهی الآمال ، ج 2، ص 185(به نقل از کتاب حیات پاکان ج 3 مهدی محدثی)
در كافى از امام باقر عليه السّلام روايت شده كه: مؤمنين چون به يكديگر برسند و مصافحه كنند خداوند دست خود را بين دستهاى آنان داخل مىكند و روى خود را به كدام از آن دو كه نسبت به ديگرى محبت و دوستيش بيشتر باشد مىنمايد.
میگویم در اين روايت تأمل نما. نكته ظريفى در بر دارد. و آن اينكه اگر دو نفر مؤمن، كه يكى اهل فضائل بسيار و فردى بسيار متقى است و ديگرى اهل معصيت و گناه است، به يكديگر برسند و با هم مصافحه كنند، اگر فرض را بر اين بگذاريم، كه آنكه اهل معصيت است، آن فرد متقى را بيش از آن اندازه كه آن متقى، اين عاصى را دوست دارد،دوست بدارد، خداوند روى خود را بطرف اين عاصى خواهد نمود، و اين كاشف از اين حقيقت است، كه محبت در راه خدا، از همه فضايل ،تأثيرش بيشتر است، بلكه گوياى اين حقيقت است كه فضايل ديگر بالنسبة به اين فضيلت، هم چون عدم است، و بجان خودم سوگند كه اين امرى بس عظيم است كه كسى را توان درك قدر و ارزش آن نيست
أسرارالصلاة(امام خمینی ره ) ص : 493
از امام باقر عليه السّلام روايت شده كه در بصره مردى برخاست و به امير المؤمنين على عليه السّلام عرض كرد: يا امير المؤمنين در باره برادران به ما خبرى بده.
حضرت فرمود: برادران دو گروهند. برادران مورد اطمينان «كه در هر گرفتارى يار انسانند» و برادران مجالس شادى و خنده «كه در گرفتاريها انسان را به حال خود رها مىكنند» .اما برادران مورد اطمينان پناهگاه و پر وبال و خانواده و مال انسانند، اگر نسبت به برادرت اطمينان پيدا كردى در راه او، مال و جانت را نثار كن و هر كسى را كه او دوست مىدارد، دوست بدار. و راز و عيبش را بپوشان و محاسنش را اظهار كن. ولى اى سؤال كننده بدان، كه چنين دوستى از كبريت احمر كميابتر است.
اما برادران و دوستان مجالس شادى، با آنها نيز به لذت خود مىرسى. پس خود را از آنان جدا نكن ولى از اين گروه ،بيش از اين انتظار نداشته باش و همان خوشرويى و شيرين زبانى كه آنها با تو دارند، تو هم با آنها داشته باش.
از امام باقر عليه السّلام روايت شده كه پيامبر اسلام(ص) فرمود: اى گروه كسانى كه با زبان اسلام آوردهايد ولى به دل مسلمان نگشتهايد، در لغزشهاى مردم تجسس نكنيد، چه، هر كس در لغزشهاى مردم تجسس كند، خدا لغزشهايش را دنبال مىكند و هر كس كه خدا، لغزشهايش را دنبال كند ،رسوايش مىسازد .
امام باقر عليه السّلام مىفرمايد: نزديكترين حالات بنده به كفر، اين است كه با كسى در دين دوستى كند، سپس در فكر شمارش لغزشهاى او باشد، تا یک روزی، آنها را، مايه ننگ و سرزنش او قرار دهد .
امام باقر عليه السّلام مىفرمايد: گاهى فرزندى در زندگى به پدر و مادر نيكى مىكند. ولى چون پدر و مادر مىميرند دين آنها را ادا نمىكند و براى آنها استغفار نمىنمايد، او در زمره اذيت كاران پدر و مادر نوشته مىشود. و گاهى مىشود كه فرزندى در زندگى واالدين، نا فرمانى مىكند و چون مىميرند دينشان را ادا مىكند و براى آنها استغفار مىكند.خدا او را نيكوكار به واالدين محسوب مىكند.
جناب باقر العلوم، عليه السلام، صدقه را پس از وقوع در دست سائل, مىبوييد و مىبوسيد و استشمام رايحه طيبه محبوب از آن مىكرد.
چهل حديث (امام خمینی ره) ص : 490
در كافى شريف از حضرت باقر العلوم(ع )نقل شده كه فرمود:
«اى جماعت شيعيان آل محمد، صلّى اللّه عليه و آله، شما در حد وسط باشيد كه غاليان به شما رجوع كنند، و تاليان به شما ملحق شوند.» يكى از انصار كه اسمش سعد بود ،عرض كرد: فدايت شوم، غالى چيست؟» فرمود: «قومى هستند كه درباره ما چيزهايى گويند كه ما درباره خود نگوييم، پس آنها از ما نيستند و ما از آنها نيستيم.» عرض كرد: «تالى چيست؟» فرمود: «كسى است كه طالب هدايت است، و طريق آن را نمىداند و مىخواهد كه خير به او برسد و عمل كند.» پس از آن، رو به شيعيان فرمود و گفت: «به خدا قسم كه با ما برائت و آزادى از خداوند نيست (يعنى از سخط و عذاب او)، و بين ما و خداوند خويشاوندى نيست، و ما بر خداوند حجتى نداريم، و تقرب به خدا حاصل نكنيم، مگر به اطاعت و فرمانبردارى. و هر كس از شما ، مطيع خداوند باشد، فايده دارد به [حال] او ولايت و دوستى ما، و هر كس از شما،که فرمانبردار خدا نباشد ، ولايت ما به او نفعى نمی رساند. واى بر شما مغرور نشويد، واى بر شما مغرور نشويد.»
عن أبي جعفر (ع) قال:يا معشر الشّيعة، شيعة آل محمّد، كونوا النّمرقة الوسطى، يرجع إليكم الغالى، و يلحق بكم التّالى. فقال له رجل من الأنصار، يقال له سعد، جعلت فداك ما الغالى؟ قال: قوم يقولون فينا ما لا نقوله في أنفسنا، فليس أولئك منّا و لسنا منهم. قال: فما التّالى؟ قال: المرتاد يريد الخير، يبلغه الخير يوجر عليه ثمّ أقبل علينا، فقال: و اللّه ما معنا من اللّه براءة و لا بيننا و بين اللّه قرابة و لا لنا على اللّه حجّة. و لا نقرّب إلى اللّه إلا بالطّاعة، فمن كان منكم مطيعا للّه تنفعه ولايتنا. و من كان منكم عاصيا للّه لم تنفعه ولايتنا ويحكم لا تغترّوا ويحكم لا تغترّوا.
اصول كافى، ج 2، ص 75، «كتاب ايمان و كفر»، «باب الطاعة و التقوى»، حديث 6.
فاتحه ای به روح علماء, شهداء ، و مرحومین و در گذشتگان منسوب به خود ، تقدیم کنیم.
التماس دعاء